محمد عمادمحمد عماد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

محمـــــــــــــــــد عماد

برای پسرم...

! پسر م پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری! این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....! که تو حاصل عشقی...... پســ ـرم... مامانت برای تو حرف هایی داره، حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره... عزیزدلم! یک وقتهایی زن ِ زندگی ات بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره. بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای "جانم" همیشگی میگی: "بله!" و اون میزنه زیر گریه.... زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم... موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درش بیاری... باید برای اینجور وقتها آماده باشی .بلد باشی. ب...
29 ارديبهشت 1392

شب آرزوها

سلامممممممممممممم امشب شب آرزوهاست ...خدای من ..من یه عالمه آرزو دارم ..خیلی هول شدم ..دلم می لرزه ..خدایا نکنه من جا بمونم ..به فرشته هات بسپر هوای منم داشته باشن ..خیلی از آرزوهام مونده هنوز .. آرزو دارم که ...نه نمیشه بگم ..یعنی نمیتونم ..خدایا خودت بهتر از دل بنده هات خبر داری ..میدونی که چی به نفعشونه وچه به ضررشون پس من آرزو میکنم امشب برای من وهمه وهمه ....خوب رقم بزنی خدای ا من ازت خواسته دارم ..با آرزو فرق میکنه ..آرزو ممکنه محقق نشه ولی خواسته محقق میشه .. خدا ی من ..تواناترین ...مهربان ترین ...همراه همیشگی لحظات سخت زندگیم ..ازت میخوام : 1)همه دوستای منتظرمو مامان کنی 2)همه مریضا رو شفا بدی 3)گره از کار ه...
28 ارديبهشت 1392

پستانک ....

آیا دادن پستانک به نوزاد وشیرخوارمفید است وضرری ندارد؟ الف)دادن پستانک به نوزاد وشیرخوار درموارد زیر مفید وموثر است: 1 -بعضی از نوزادان وشیرخوارران سرشتی ناآرام وتحریک پذیرند،یعنی کودک شیرکافی از سینه مادر خورده است،کهنه او عوض شده،دربغل مادر یا درگهواره آرمیده ولی ناآرام است ونق می زند.این کودکان نیاز بیشتری به مکیدن دارند.اگر به این کودکان پستانک داده شود،آن را مک میزنند وبه خواب می روند.این کودکان زمانی که در رحم مادر بوده اند نیز انگشتان دست خود را می مکیده ان -بعضی از کودکان در سه ماهه اول تولدشان دچار دردهای قولنجی شکمی هستند.اگر به چنین کودکانی پستانک داده شود آرام تر خواهندشد. 3-مرگ ناگهانی کودک درشب.بعضی از کودکان به طور...
27 ارديبهشت 1392

غلت زدن گل پسرم

وایییییییییییییی خدای من چقدر شگفت انگیزه وقتی یه کار جدید ازت می بینم ..وقتی برای اولین بار خندیدی من روی ابرها بودم از ذوق ...وقتی برای اولین بار دستت رو به سمت دهنت بردی ..به نظرم یکی از بهترین لحظات زندگیم بود ....واما وقتی برای اولین باز غــلت زدی ...واییی من حواسم بهت نبود پسرم ..گذاشته بودم روی تشک بازی و..یهو دیدم خیلی داری نفس نفس میزنی !بهت نگاه کردم دیدم روی پهلو خوابیدی وتلاش می کنی که دستت رو از زیر شکمت در بیاری ..کمکت کردم وتو هم یه خنـــــده قشنگگگگگگگگ تحویلم دادی دقیقا سه ماه وپانزده روزت بود که غلت زدی فدای تو بشم من مریم نوشت :پسرمو در تاریخ 2/2/92 ختـــنه کردیم به روش حلقه ...الهی مادر دورت بگرده چقدر صبو...
24 ارديبهشت 1392

100 روزگی پسرکممممم

100روزه که بهشت به خونه م اومده ...100 روزگیت مبارک ماه من ..ایشالله 100 ساله بشی عزیز مامان حال وهوای این روزای من غیر قابل وصفه ..ایشالله قسمت همه منتظرا بشه ..الهی آمین ... خدایا شکرت که یه قطعه از بهشت خودتو به خونه م فرستادی ...شکرتت بابت وجود پسرکم ..به خاطر سلامتیش ..به خاطر بودنش .1000باز شکرت خدای مهربونممممممممم مریم نوشت :عکسادر ادامه مطلب ...
21 ارديبهشت 1392

سه ماهگی محمد عمادم .

پسرعزیزم ..مهربونم ...سه ماهگیت مبارک ...عزیزم ممنونم از بودنت ...فدای تو پسرگلم که منو لایق اسم مادر کردی ...امسال منم هم روز مادر رو تجربه کردم ..پسرکم سه ماهگیت همزمان شد با روز مادر ...ممنونم ازت که این حسو به من دادی ...می بوسمت گل من سه ماه گذشت از با هم بودنمون ..از کنار هم بودنمون ...چقدر شیرین میگذره این روزها ...وقتی برام می خندی . غرق در شادی میشم عاشق خندهاتم ..هر شب رو به امید خنده صبحت سپری میکنم ...خدایا شکرت به خاطر وجود پسرم ....به خاطر اینکه منم روز مادر رو تجربه کردم ... معنی عشق رو فهمیدم ...وقتی می خوابی پسرکم دلتنگ برق نگاهت میشم وثانیه ها رو برای بیدار شدنت میشمرم ...وقتی گریه میکنی وفقط وفقط توی اغوش خودم آرووم ...
12 ارديبهشت 1392

شیرین ترین سختی دنیا ...

امروز میخوام خاطره روزی که قطعه ای از بهشت نصیبم شد رو ثبت کنم تو وبلاگم...برای همیشه اون لحظات زیبا تو ذهنم ثبت شده... نمیتونم بگم دوران بارداری راحتی داشتم ولی می تونم به جرات بگم خیلی شیرین بود خیلی ...استراحت مطللق بودم ومحدود !این شرایط برای کسی که شاغل هست سخت تره ...هرچه به ماههای آخر نزدیک تر میشدم استرس بیشتر ی داشتم ...از طرفی هم خیلی شوق دیدن پسرکم رو داشتم که گنجینه ای که 9 ماه در ردونم پرورش دادم وببینم ...هفته های آخر خیلی کشدار بود ..تقویم دیواریم پر شده بود از تیک هایی که هر روز صبح میزدم بگذریم ... اخرین ویزیت دکترم 4 بهمن ماه بود خدا خدا می کردم بهم وقت عمل بده ونگه برو یه هفته دیگه بیا ..وقتی تو مطبش برام معرفی ن...
7 ارديبهشت 1392
1